منوچهر هادی در كارنامه محدود سینماییاش همواره به سراغ موضوعاتی رفته است كه در خط اصلی آن یك بیماری لاعلاج مانع زندگی آرام می شود و آدمهایی كه درگیر بیماری می شوند هم مشكلاتی در درون خانواده دارند كه وجود معضل بیماری باعث پیشبرد داستان می شود. این خط داستانی را می توان در فیلم های قرنطینه، یكی می خواد باهات حرف بزنه و زندگی جای دیگری است مثال زد.
علی رغم تلاش فیلمساز برای تفكیك مدیوم سینما و تلویزیون وی در «زندگی جای دیگریست» دچار سردرگمی به لحاظ اجرای فرمی شده است و عادت های غلط فیلمسازی حوزه اجتماعی چند سال اخیر را به این فیلم سنجاق می كند و آن هم حذف نقش تاثیر گذار موسیقی و استفاده ضد ریتمی از دوربین روی دست و عدم توجه به نورپردازی كه بیشتر فیلم را شبیه یك اثر تجربی كوتاه می كند تا یك فیلم داستانی بلند.
شخصیتپردازی هریك از آدمهایی كه معرفی می شوند به لحاظ اجرا متكی است به آزادی بازیگران و حذف كشش لازم فیلمنامه برای ارائه مختصات ظاهر و درونیات شخصیت ها است كه این معضل بیشتر به دلیل گروه فیلمنامهنویسی است كه هریك به جلو رفتن داستان اهمیت دادند تا شخصیتپردازی و این نقطه ضعف انتقال پیام فیلم را با لكنت همراه می كند.
رها نكردن بازیگران و عمق نبخشیدن به تصویر و استفاده زیاد از مدیوم شات و كلوزآپ باعث می شود «زندگی جای دیگریست» به تله فیلم پهلو بزند و پایش را فراتر از آن نگذارد كه به پرده سینما نزدیك شود. آنچه كه می توانست به فیلم كمك كند همراهی كردن مخاطب با شخصیت اول فیلم با بازی حامد بهداد است كه الگوهای رفتاری او نمی تواند برای مخاطب جذابیت داشته باشد.
به تصویر كشیدن بیش از حد معمول سیگار كشیدن در فیلم و تعمیم آن به فضای پر استرس شهری كه پر از درگیری و خودكشی است این فیلم را به اجتماعی شدن نزدیك نمی كند چراكه اجتماعی شدن یك فیلم نیازمند به تصویر كشیدن تنها ناراحتی ها و حذف شهر با فلو نشان دادن آن هم نیست.
تعلیق های داستان فیلم به دو موضوع بیشتر گسترش نمی یابد و از جایی به بعد مخاطب می تواند ادامه آن را حدس بزند و حتی آن را پیگیری نكند زیرا بیش از این با آنها آشنا بوده و تنها یك سری جزییات است كه تغییر پیدا كرده و مسئله شخصیت اول كه "من خیلی ها را نجات دادم و چرا حالا خودم" را بیش از این رضا میركریمی به خوبی در خیلی دور،خیلی نزدیك با ایجاد چالش مسئله پدر و پسر بیان كرده است.
سكانسی در فیلم است كه حامد بهداد به همسر دومش حقیقت را بازگویی می كند كه خیلی خوب درآمده اما بلافاصله فیلم به سكانسی معكوس برش می خورد كه به بدنه فیلم نمی چسبد و دچار افت ریتم میشود.
آنچه كه با دیدن فیلم دریافت می كنیم تولید با عجله آن است كه هادی این شتابزدگی را با خود از ساخت آثار تلویزیونی به همراه میآورد، درحالی كه سینما نیازمند چینش هنرمندانه پلان ها كنار هم است كه فیلم می توانست در تدوین یك سر و گردن از نسخه فعلی بالاتر برود و نوع روایت این فیلم ها كه یك بیماری ناعلاج در بستر آن است باید التهاب را منتقل كند و مخاطبش را در تنهایی شخصیت سهیم كند كه در این فیلم به آن توجه نمیشود.
نظرات